این محرم، متن فیلم مستند کلیپ این محرم
متنی که در ادامه میآید از منظر نویسنده، متنِ فیلمی مستند است. شاید چندان به متون این چنینی شباهتی نداشته باشد، و البته واجد تفاوتهایی حتماً هست. متن، هماهنگ با موسیقی یکهی نینوا اثر یگانهی استاد حسین علیزاده نوشته شده و البته بیش از استنادات تاریخی یا مواردی این چنینی به واگویههای دل نویسنده میماند که البته این از منظر نویسنده نه یک ایراد که امتیازی بزرگ است. نگارنده امید دارد در دست یافتن به ادبیاتی نمونه اگر به مقصد نرسیده، نزدیک شده باشد.
با امید به قبولی در درگاه خداوند متعال و پیشگاه اباعبدالله الحسین.
در سیاهی:
فردوس: من، فردوس، شهریام ایستادهی هزارساله بر اِستانهی کویر. گریانِ سالیان در غمِ غروبِ خورشیدِ نجات و میبالم بر مردمانِ کویرینژادم که هرسالهی ســال، هدایت را سوگوارند و پـاکـان بیبـاک را غمناک. میبالم بر سلامتِ سلام ایـن مردم، بر صلابتِ سلام این مردم بر محرم، میبالم بر این محرم.
موسیقی آغاز می شود،حالا و در تصویر:
یکی از مردم: فردوسِ دروازهیِ کویر، آغاز خشک و داغ و سراب، شاید این گرمای کویران توسـت که سوزانِ تفـدارِ گرمـای آن دیــارِ غـدار را، یـادگـارِ ماندگارِ چشمانِ نمناک و دلهای غمگین ما کرده.
فردوس: اذهان سرخ شما!
باز یکی از مردم: ...و اذهـانِ تشنه از جغرافیـای کمآب و بیرونـق ایـن خـطّْـه
به نام خداوند اهل هنر
پیشکش به تنهاییهای مادرم
که مرا با حسین و محرّم آشنا کرد و الفت داد
در سیاهی:
فردوس: من، فردوس، شهریام ایستادهی هزارساله بر اِستانهی کویر. گریانِ سالیان در غمِ غروبِ خورشیدِ نجات و میبالم بر مردمانِ کویرینژادم که هرسالهی ســال، هدایت را سوگوارند و پـاکـان بیبـاک را غمناک. میبالم بر سلامتِ سلام ایـن مردم، بر صلابتِ سلام این مردم بر محرم، میبالم بر این محرم.
موسیقی آغاز می شود،حالا و در تصویر:
یکی از مردم: فردوسِ دروازهیِ کویر، آغاز خشک و داغ و سراب، شاید این گرمای کویران توسـت که سوزانِ تفـدارِ گرمـای آن دیــارِ غـدار را، یـادگـارِ ماندگارِ چشمانِ نمناک و دلهای غمگین ما کرده.
فردوس: اذهان سرخ شما!
باز یکی از مردم: ...و اذهـانِ تشنه از جغرافیـای کمآب و بیرونـق ایـن خـطّْـه، هـمدردِ چشمانِ سرخ از جغرافیِ دلهای خشک و بایر و بیمارِ مردمانِ کوفه.
همه، فردوس و مردمش: خاک بر سر، آتش به زبـان و اندوه بـر دل، آن مردمــان، کوفیان را. آن تعصبزادگانِ خردمردگانِ ولینشناسانِ بیایمان را.
باز فردوس: آخ... مردمم... مردمم.. مردمم.. چه میشد اگر آن دورِ روزگار، نابودهی شما در آن آوردگاهِ ثواب و گناه بودِ خدمت به خون خدا بود. تا سپاهِ خیر را نه هفتادو دوتن یا صدو چندتن یا سیصدو چندتن که هزاران هزار یاور و یار بود. سپاهِ عظمتِ خیر را یاورانی چون اذهان تشنهی شما سپاهی عظیم مینمود.
.
باز یکی از مردم: فردوسِ غمناک؛ ای وارستهْ خاکِ خسته؛ داغدارِ نشسته بر دامان داغ کویر، باز هم محرم از راه رسید.
دیگری: فردوسِ سوزان از تازیانهی سالیانِ خورشیدِ کوبنده، باز هم محرم از راه رسید.
و دیگری: فردوسِ تشنه و تبدار در انتظار قطره قطره رحمت پروردگار، باز هم محرم از راه رسید.
و همهی مردم: فردوس، باز هم محرم از راه رسید.
همه، فردوس و مردم: آری تا دوباره غمگینِ تنهایی دوبارهی حسین باشیم، دوباره از پس هزار سال، تا دوباره هراس هوسهای چندبارهی کوفیان دوباره در دلهامان هولی دوباره برپا کند، تا دوباره شرمگینِ دوبارهی گناه بشر باشیم تا دوباره..
یکی از مردم: تا دوباره بسوزیم...
دیگری: تا دوباره بگرییم...
و دیگری: تا دوباره در این اندوه هزار ساله... بمیریم.
و باز دیگری: تا دوباره رنجهای عظمت را...
دیگری: دوباره شکنجهی تشییع هدایت را...
و باز: بزرگ نخل رحمت را... نجات را
همهی مردم: به دوش بگیریم.
..
.
فردوس: محرم که میشود مردمم از هفت هیئت در هفت دسته به دو صف، خیابان خیابان و کوچه کوچه اقامهی عزای تو را چون قامت کاجهای صبور من سر به آسمان میگذارند، سیاه و سرخ و سبز.
یکی ازمردم: عاشورا که شد؛ بامداد، دعا کردی که خدا پناه توست و امید تو.
دیگری: زهیر بر راست اندک گماشتی و حبیب را بر چپ و پرچم را به عباس علی دادی که چون ماه در آرایش سپاه کم شمارت بتابد با سی و دو سوار و چهل پیاده؛
و باز دیگری: و فرمودی تا در خندق، پشتِ خیامِ خاندان آتش در خلاشه و خاشاک اندازند تا کوفیانِ ناجوانمرد جواز خنجر زدن از پشت نیابند.
فردوس: اما در فردوس، شهری که منم، اکنون پس از 1370 سال ندای هل من ناصرت را با گوش جان میشنوند، با دست، زنجیرِ غمت به دوش میکشند و با پا، نخلِ یادت تشییع میکنند، رنج بیپایانت، با سر میبرند و با چشم، بر خونت، سرخ میگریند، با زبان، نوحه میکنند و ظهر عاشورایت با دل، نماز میگذارند آن گونه که تو نماز ظهر عاشورا به پا داشتی.
و باز یک نفر از مردم: فردوس! آفرین بر این مردم ـ مردمی که ماییم ـ آفرین بر این مردم که بزرگی غم از پا نمیاندازدشان تا زانوی غم در بغل، در خانهی سکوت بنشینند. آفرین بر این مردم که سترگی رنج خستهشان نمیدارد تا پای از این راه هزار سالهی جاوید درکشند. تا دست از این چراغ هدایت بردارند و حسین منّی به نسیان سپارند.
فردوس: آری به راستی که این مردم، مردمان آن فردوسند.
.